-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 16:42
-
بی عرضه !!!
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 17:17
چندی پیش در میان جمع خاله زنکی دوستان نشسته و همی گپ میزدیم ْ در این میان یکی از دوستان شریفه با حالتی همچون هلوی پوسیده و لحنی اکنده از غصه رو به ما کرده و بسی غر زده و ناله های جان گداز سر می داد که ای وای خسته شدیم از بس ما را همچون اسب گاری به کار وا داشته اند ...ای وای خسته شدیم از بس ساییدیم ! به ناگاه همه شریفه...
-
بسی رنج بردم در این سال بیست کزین روزگاز مزخرف چیزی بر ما نماسید
جمعه 4 اسفندماه سال 1385 23:51
از برای روزگاری که در این مدت بر ما گذشت چنین است که غمی بر دل ما نشسته که هیچ صاحب خری از پی از دست دادن خرش در وی پدیدار نگشته!!! چنان اندوهی دلمان را چنگ میزد که گویی زنان بی کار همسایه با سنگ پا رخت میشویند٬ بدین سبب اشفته و پریشان حال شده و طاقت از کف دادیم ! پس به مداوای ان پرداختیم. در ابتدای امر فکر کردیم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 16:05
امروز در حالی که داشتیم با گوسفندانی که دوش وقت خوابیدن انها را شمرده بودیم سر و کله میزدیم به ناگاه صدای دلخراشی در فضا پیچیده و در حالی که هیبت ان صدا وجودمان را فرا گرفته بود٬ از ترس در خود ری*** !!! حال از یک طرف ترس از برای رویارویی با صدا و ان عظمت که وجودش را در کنار خویشتن احساس میکردیم و از طرف دیگر شرمساری...
-
پنج
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 12:54
اندر حال و احوالات خویشتن در وصف گذراندن این روزگار خوش چنین نقل میکنیم : که به مثال چهار پایی زحمت کش در گل زار این روزگار فرو میرویم که تا کنون هیچ خری مشابه ما اسمش در امثال الحکم هم نیامده!!! در این تکاپوی روز گار ما هم بی کار ننشسته ایم و چنان سر و صدایی از برای کمک راه انداخته ایم که همگان عاصی و شاکی ما را به...
-
۴
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 02:38
دیروز روی یه تخته پاره با یه ذغال نم خورده نوشتم : ورود ممنوع حتی شما دوست عزیز ! به دلیل تعمیرات فنی این بت خونه تا عشوه و کرشمه بعدی تعطیل می باشد. بعد اونو با ۳ تا میخ طویله کوبوندم به در قلبم٫ یه نفس راحت کشیدم رفتم سراغ مغزم...
-
سه
جمعه 29 دیماه سال 1385 02:09
اندر مزایای وفور نعمت و بارش برف٫ یه ادم خل و چل برف ندیده مث من! از انجایی که در هر سال یه روز این اتفاق نادر میوفته و در اثر غفلت از کف میره ما امسال در صدد جبران غفلت سال های پیش در طی یک عمل ناجوانمردانه همه رو پیچوندیم و با بچه ها زدیم به کوه و دشت و بیابون و صحرا و . . . اخ بازی و ادم برفی ...منم که چش شیطون کر...
-
۲
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 12:52
دوست دارم از این شاخه به اون شاخه بپرم... از ثبات بدم میاد٫دوست ندارم تو یه کار استمرار داشته باشم!!! دلم میخواست یه میمون بودم...
-
یک
شنبه 23 دیماه سال 1385 18:30
سلام سلام سلام بلاخره بعد از مدتی دوری اومدم اینجا اینقده دلم واسه نوشتن تنگیده بود که نگو جون دلم اومدم !!! اخ که چقده دوست دارم باهاتون بحرفممممممممم قررررررررربون همه تنهام نذاریییین